امروز روز ولادت امام حسین (ع) است و در ایران به عنوان روز پاسدار تعیین شده است. معمولا در چنین روزهایی ، خاطراتی از مهمترین حوزه ی عمل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یعنی جنگ تحمیلی خاطراتی بیان می شود . هر چند در کهگیلویه و بویراحمد و در میان سپاهیان آن رشادت های بی نظیری رخ داده است که برخی از این رشادت ها در جنگ تعیین کنندگی های زیادی داشته است اما امروز به یکی از عجیب ترین صحنه های جنگ به روایت یکی از سرداران سپاه به نام شهید "محمد حسین نظرنژاد معروف به (بابانظر) می پردازیم.
بابانظر بیش از 140 ماه در مناطق جنگی بود. در بستان چشم و گوش چپ خود را از دست داد. در فکه کمرش شکست. در فاو قفسه سینه اش شکافت، گازهای شیمیایی به ریه اش رسید و...
وقتی جنگ تمام شد، 160 ترکش به بدن او خورده بود که تنها 57 ترکش از سر تا پایش بیرون زد اما 103 ترکش همچنان در پیکر قوی و نیرومند او که روزی از پهلوانان خراسان بود، به یادگار ماند. آن روزها برایش 95 درصد مجروحیت نوشتند. بعد جنگ در یک ارتفاع کوهستانی تنگی نفس می گیرند و به درجه رفیع شهادت نائل می شوند.
سرگذشت عجیب 72 پاسدار جنگ تحمیلی
به گزارش تابناک کهگیلویه و بویراحمد ، این فرمانده شهید روایت میکند: وقایع عملیات سوسنگرد و بهطور کل چیزهایی که در آن روزگار در این منطقه گذشت از این قرار بود که دشمن بعد از محاصره کامل خرمشهر به این فکر افتاد که باید ارتباط ما را از جنوب به شمال قطع کند و راه دیگری جز با قطع کردن جاده سوسنگرد نبود، چون رسیدن به جاده سوسنگرد و بعد گرفتن پادگان دشت آزادگان و قطع کردن جاده اهواز دزفول اگر به دست عراقیها انجامشده بود، شاید دیگر غیرممکن بود که ما بتوانیم اهواز و یا منطقه خوزستان را بهطور کل حفظ کنیم.
این بود که برادران مسئول به فکر این افتادند که منطقه سوسنگرد را به هر نحو هست حفظ کنند. دشمن هم با تمام توان در این منطقه فعالیت داشت. ما آن زمان مسئول گردان بودیم. با یکی از برادران دیگرمان به نام «بزمآرا». مأموریت به ما محول شد که در منطقه سوسنگرد باشیم و از این منطقه حفاظت کنیم و یک گردان هم از ارتش در منطقه «فولیآباد» مستقر بود؛ این کل نیرویی بود که ما در این منطقه داشتیم و یک مقدار نیروهای مردمی هم که مربوط به (شهید) دکتر چمران بود.
دشمن عواملی در داخل منطقه داشت یعنی در سوسنگرد و درجاهای دیگر. در آن روزگار منافقین و نیروهایی که از جمهوری اسلامی ایران ضربه خورده بودند بهطور فعال برای عراق گزارش تهیه میکردند. ما به این فکر افتادیم که در منطقه چندین عملیات ضربتی داشته باشیم و مسئولین سپاه و بسیج این فکری که برادران رزمنده در منطقه داشتند را تأیید فرمودند: و قرار شد که ما در دو طرف جاده سوسنگرد - حمیدیه مستقر باشیم تا زمان مناسب این دشمن را از منطقه بیرون کنیم. عراق هم به فکر این بود که به هر نحوی شده سوسنگرد و جاده سوسنگرد تا حمیدیه را به تصرف دربیاورد.
خوب به خاطر دارم که قبل از محاصره سوسنگرد، دشمن با دو گردان به حمیدیه حمله کرد. حمیدیه در منطقهای است که در سهراهی پادگان دشت آزادگان، اهواز و سوسنگرد قرار میگیرد. دشمن حرکت کرد تا با دو گردان زرهی این سهراهی را قطع کند. ما ۷۲ نفر به نام «۷۲ تن شهید کربلا» آماده شدیم که این منطقه را حفظ کنیم و در مقابل این دو گردان بایستیم. البته این را یادآوری میکنم که این هفتاد و دو نفر کلاً پاسدار بودند. از بچههای خود سپاه بودند که یک مقدار بچههای سپاه حمیدیه بودند و یک مقدار هم از بچههای خراسان که ما دو نفر هم از بچههای مشهد بودیم.
حدود ساعت چهار بعدازظهر دشمن به جاده رسید و ما کلاً سلاحی که در اختیار داشتیم، «آر. پی. جی» بود، قرار شد این ۷۲ نفر با «آر. پی. جی» به جان تانکها بیفتیم. نبرد تقریباً تا ساعت ۹ شب به طول انجامید، بعد از حدود تقریباً هفت، هشت ساعت زد و خورد خیلی شدید، ما توانستیم در بعضی نقاط ۳۰ کیلومتر دشمن را به عقب برانیم. ۱۳ تا ۱۴ تانک دشمن در منطقه منهدم شد و بقیه نیروهایشان پا به فرار گذاشتند.
بعد که ما از منطقه برگشتیم. اینجا برای ما خیلی عجیب بود. فرمانده سپاه حمیدیه وقتی چشمش به من افتاد، اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: خبر داری که از بچههای دیگر چند تا برگشتند؟ گفتم: «من فکر میکنم که همه برگشته باشند.» گفت: «نه! یک نفر دیگر برگشته. یکی شمایید و یکی او. ۷۰ نفرشان در این راه شهید شدند.» یعنی حفظ منطقه سوسنگرد و دشت آزادگان به این شکل بود.