کد خبر: ۷۵۸۶۴۹
تاریخ انتشار: ۰۲ شهريور ۱۳۹۳ - ۰۰:۵۶ 24 August 2014

سر شب بود و در میان نیزارهای خور روباه با احتیاط از میان دست و پای چند کارتن خواب عبور کرد و غر غر کنان گفت؛ خیر سرم مثلا این جا قلمرو منه، روباه گرسنه هنوز در حال ناله کردن بود که کارتن خوابی بیدار شد و گفت؛ داداش کبریت نداری ؟ 

روباه همانطور که دور میشد گفت؛ یارو فرق بین آدم با روباه نمی فهمه، آخه من گور دارم که کفن داشته باشم.
آن شب روباه که شکمش به قار و قور افتاده بود سر در پی قوت لایموت هر جا سرک کشید اما هیچ نیافت، عاقبت هم با عصبانیت زوزه بلندی کشید و فریاد زد؛ حالا هی بگید تورم نقطه به نقطه تک رقمی شد ، سه روزه تو زباله ها میگردم یه لقمه نون پیدا نکردم.
نزدیک سحر بود که روباه قصه ما دست از پا درازتر به نیزارهای خور برگشت.روباه غرغر کنان سرگرم عبور از وسط نهر فاضلاب بود که یهویی با جسد لک لک که در گوشه نیزار افتاده بود مواجه شد.
روباه متعجب و غمگین گفت؛ طفلک لابد پلاستیک قورت داده ، چقدر بهش گفتم یه ویزای دانشجویی بگیر مهاجرت کن برو اسکاندیناوی ، حرف گوش نکرد.
همان موقع صدای آشنایی از بالای درخت کهور قدیمی به گوشش خورد.انگاری باز هم زاغ بود که داشت تلاش میکرد بسته سفید رنگی را باز کند.
روباه به زیر درخت رسید و با خنده معنا داری گفت؛ تو آدم نمیشی!! کی دست از این دله دزدی کی برمیداری خدا عالمه، حالا چی قاپ زدی؟
زاغ بسته را با احتیاط روی شاخه کهور گذاشت و گفت ؛ اینو باش ، ببین دنیا به کجا داره میره که روباه هم دم از اخلاقیات میزنه ، من هر چی هستم دیگه از کیسه کارتن خواب ها نون کش نمیرم!!
روباه که بدجور ضایع شده بود حرف را عوض کرد و گفت؛ توی این گرونی ، پنیر از کجا گیر آوردی ؟
زاغ با چنگالش کیسه سفید رنگ را گشود و گفت؛ اگه فکر کردی چیزی بهت میرسه کور خوندی ، هفت تا نره خر بیکار خونه دارم زیر بار شهریه دانشگاهشون ، خورد و خوراکشون زاییدم ، سه روزه یه لقمه نون نخوردیم .
روباه با دقت به کیسه سفید رنگ چشم دوخت و گفت ؛ عامو این که پنیر نیست ، یه وقت نخوری مثل لک لک گور به گور بشی!!
زاغ خندید و گفت؛ بیا برو دنبال کارت که اصلا حوصلت ندارم .میگم گشنمه ، کلاغ گشنه که چیزی حالیش نیست، زاغ این را گفت حبه های سفید رنگ را یکی یکی بالا انداخت.
ساعتی بعد کلاغ قصه ما که انگاری دوباره جوان شده بود مثل عقاب شیرجه ای جانانه در آسمان زد و مشغول رقصیدن و خواندن شد؛ از اون بالا کفتر می آیه یک دانه ...
روباه که غرق حرکات زاغ شده بود ،خندید و گفت؛ یه چند تاش بنداز پایین.
زاغ بدبخت حتی فرصت جواب دادن هم پیدا نکرد و در دم اور دوز کرد و از همان بالا سقوط کرد و برای همیشه کنار لاشه لک لک آرمید.
روباه هم آهی کشید و گفت طفلک قلاغ و مجددا به داخل نیزارهای حاشیه فاضلاب خور جهید و از نظرها محو شد.

اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار