مرد بزرگ طبيعت كه تمامي سلولهاي وجودش براي طبيعت مي طپيد، كوچ ابدي کرد. «محمد علی اینانلو» ايران شناس و مجري توانمند با شخصيت دوست داشتني و محبوب 12 دی ماه جاری (94) درگذشت.
مرحوم اینانلو هرچند سابقهی گزارشگری مسابقات ورزشی و انتشار مجلات گوناگونی در پروندهی کاریاش دارد، ولی بیشتر بهخاطر برنامه هایی که دربارهی طبیعت ایران می ساخت شناخته شده است. او عاشق طبیعت بود و بیشتر اوقات در سفر به طبیعت به سر می برد.
اینانلو گرچه در شناسنامه متولد دوم فروردین 1326 در قزوین ثبت شده است اما به گفته خودش فرزند ایل شاهسون مغان بود و از دامن سبلان بر بلندای ایران قد کشیده بود. او که از سالهای دور در رادیو و تلویزیون فعالیت میکرد، سال 90 در گفت و گو با همشهری با یادآوری خاطرات کودکی خود و زندگی در دامنه سبلان گفت: «از کودکی با طبیعت بزرگ شده ام. ما از ایل شاهسون هستیم. پدرم هدایتالله خان اینانلو است. ایل شاهسون در دامنههای سبلان و دشت مغان زندگی میکنند. زمانی که من به دنیا آمدم بیشتر ایل تخت قاپو (ساکن شدن ایل در یک منطقه و ییلاق و قشلاق نکردن) شده بود، ولی من این خوشبختی را داشتم که سالهای اول کودکی را در چادر زندگی کنم. دور تا دور ما صدای آب جاری، صدای پرندهها و صدای باد میآمد و این حس با من باقیماند. ...»
وی در برنامه های تلویزیونی نیز بارها به اهل عشایر مغان بودن خود اشاره کرده بود.
«جعفر ابراهیمی» از مفاخر ادبی استان اردبیل در مورد این شخصیت برجسته هم استانی خود به خبرنگار همشهری گفت: حدود 17 سال پیش که در تلویزیون برنامه ای درباره طبیعت و زندگی روستایی داشت، به من زنگ زد و گفت به خاطر شعر «خوشا به حالت ای روستایی» و شعرها و داستانهایی که درباره روستا ( زادگاهم روستای حور نمین) نوشته ام، دربرنامه اش شرکت کنم و در سفری او را همراهی کنم. زمانی بود که مادرم تازه فوت کرده بود و من حال خوشی نداشتم و ماند برای بعد و افسوس که دیگر نشد...»
او عاشق طبیعت و محیط زیست بود و تمام تلاش خود را جلب توجه مردم به اهمیت محیط زیست انجام می داد. این مرد قد بلند با سبیلی پهن و صدایی کلفت که صدایش برای همه آشناست، احساسش آنقدر لطیف بود که نگران گلهای دشت بود که مردم برای لذت لحظه ای از ریشه درمی آورند و دلش برای له شدن گلهای دشت در زیر لاستیک خودروی گردشگران فشرده می شد. معتقد بود این مناظر را باید از دور تماشا کرد و قدم زد!
نگران محیط زیست در جای جای کره زمین بود می گفت: «ما نگران این هستیم که کرهی زمین را از بین بریم، ولی خاطر شما جمع باشد که بشر نمی تواند این کار را بکند و در نهایت این کرهی زمین است که اگر عصبانی شود بشر را از بین خواهد برد.»
و چه زیبا زبان طبیعت را می فهمید و دردشان را به مردم بازگو می کرد. روایت درد دریاچهی ارومیه از زبان او جالب بود. می گفت: «دریاچه ارومیه دهها سال صبر کرد و دید که آبهایش را بردند و با آن باغ سیب درست کردند و چه سیب های درشتی هم به دست آوردند. حالا صبرش دارد تمام می شود و میگوید شما آدم ها به من آب ندادید. من این آب باقیمانده را در اختیار آفتاب میگذارم و تبدیل می شوم به نمک. بعد باد را که با من دوست است خبر می کنم و نمک ها را مینشانم روی همان سیبهای درشت و همهی این باغ هایتان را نابود می کنم. ...»
دغدغه اش تربیت نسل آینده با احساس مسئولیت محیط زیستی بود و دعایش این بود دعا کنیم آدمهایی صاحب امضا شوند که در مقابل محیط زیست احساس مسئولیت کنند. نوجوان های امروز ما، اگر زمانی صاحب امضا شدند بدانند که گاهی با یک امضا، اقلیم یک منطقه عوض می شود.
روحش شاد و راهش پررهرو باد
گزارش از: پوپک قاسمی
منبع: همشهری اردبیل