کد خبر: ۱۷۸۶۲۲
تاریخ انتشار: ۲۱ بهمن ۱۳۹۴ - ۰۸:۵۲ 10 February 2016

بهزاد خسروانی*

بی مقدمه گفتن خوب است ؛ اما سخت ...اژدها   را دار در برف فراق ...

یک اتومبیل فرض کنید، مثلا یک لکسوس! قیمتی بالا، امنیتی مناسب (نهایتا در حد جرح!) و بقول اهل فن «فول آپشن»؛ راننده ای حرفه ای و باتجربه نیز در پشت رُل این اتومبیل در نظر بگیرید و چندین کودک بازیگوش که نقش مسافران آن اتومبیل را ایفا می کنند.

در شرایط عادی راندن این اتومبیلِ زیبا ، ایمن و لوکس نه تنها سهل که لذت بخش است، اما تجربه راننده مفروض، زمانی بکار می آید که در جاده ای لغزنده و کوهستانی که احتمال سانحه بالاست، در حین اتفاقاتِ «فورس» مانند ترکیدگی ناگهانی لاستیک و ... بتواند سرنشینان را سلامت به مقصد برساند.

فرض کنید (این فرض چندان هم محال نیست!) ؛ اتومبیل مذکور در همان شرایط بحرانِ ترسیمی در بند فوق قرار گرفته است؛ در جاده ای کوهستانی و لغزنده ناگهان لاستیک جلو ترکیده است و راننده تلاش دارد تا جان سرنشینان را حفظ کند اما ...

... اما سرنشینان بازیگوش که یکی هوس شیطنت نموده و به قصد لجبازی یا تلافی عقده قبلی با راننده ناگهان ترمز دستی را می کشد! آن یکی که کمی شکمچران است. نگاهش به رستوران زیبای کنار جاده افتاده و بزعم اینکه شاید طعمه ای نصیب او گردد فرمان را از دست راننده می رباید و دیگری که ترسیده است با پرشی به سمت راننده ضمن هوار کشیدن دست بر چشمان راننده گذاشته تا شاید به خیال خود از این راه صورت مساله پاک شده و بحران رفع شود!

بدیهی است که سرنوشت چنین سرنشینانی «سلامتی» نخواهد بود ...

«اصلاحات» نیز بسان همان اتومبیل است و گاهی به سهوی، سرنشینان این اتومبیل نیز رانندگانِ مجربش را دچار انفعال و انحراف از مسیر می کنند!

خویشتن را آدمی ارزان فروخت/ بود اطلس خویش بر دلقی بدوخت

تحمیلِ این انفعال- که هر چند در ظواهر عقلانیت و با ژست های زیبا و لوکس صورت می پذیرد!- البته چندان هم برخاسته عقلانیت سیاسی نبوده و اگر به کُنه ماجرا نگریسته شود، می توان دلایل متعددی بعنوان دلایل برانگیزاننده ی تحمیل کنندگان یافت. (و بمعنای دیگر سرنشینانی که بدون توجه به بحرانِ پیش آمده تلاش دارند هدایت اتومبیل به دلخواه ایشان صورت گیرد)

مولوی در مثنوی معنوی حکایتی زیبا برای تابعیت از نفس بیان نموده است، در این حکایت، راوی نقل از مارگیری می کند که بدنبال یافتن ماری برای نمایش به مردم و کسب سکه ای به کوهستان می رود و در سرمای کولاک بجای مار، اژدهایی فسُرده از سرما می یابد.

مارگیری رفت سوی کوهسار/ تا بگیرد او به افسونهاش مار .....

مارگیر اندر زمستان شدید/ مار می‌جست اژدهایی مرده دید ...

مارگیر آن اژدها را بر گرفت/ سوی بغداد آمد از بهر شگفت....

کاژدهای مرده‌ای آورده‌ام/ در شکارش من جگرها خورده‌ام

آری ماگیر از بهرِ اقناع خلق و از برای کسبِ «سکه» ای بیش، تلاش می کند تا داستانی نیز در توجیه عمل ساخته و خود را قهرمان نیز نشان دهد؛ زیرا که گمان می کند آن اژدها «مرده» است!

او همی مرده گمان بردش ولیک/ زنده بود و او ندیدش نیک نیک ...

او ز سرماها و برف افسرده بود/ زنده بود و شکل مرده می‌نمود

هر چند مارگیر(آن اسیر نفسِ خویش!) بزعم خود محکم کاری نیز نموده و هر چند اژدها را مرده پنداشته اما برای بزکِ میدان و نیز از برای احتیاط از احتمال، بندهای محکمی نیز بر اژدها زده است. گمان می کند اژدها را واقعا در بند خود آورده است. اما نمی داند آن مرده ای که فرضِ اوست نه تنها مرده نیست، بلکه او (مارگیر) از روی بلاهتِ خویش بِستر سرکشی و خروج اژدها از افسردگی را فراهم آورده است.

و اژدها کز زمهریر افسرده بود/ زیر صد گونه پلاس و پرده بود ....

بسته بودش با رسنهای غلیظ/ احتیاطی کرده بودش آن حفیظ ....

در درنگ انتظار و اتفاق/ تافت بر آن مار خورشید عراق ....

آفتاب گرم‌سیرش گرم کرد/ رفت از اعضای او اخلاط سرد

آنگه که به سبب بلاهت مارگیر، اژدها از سستی و فسردگی برون گردید، آنچه گمان نمی رفت ؛ همان شد! نه تنها خود مارگیر، که خلایقِ مقهور مانده از حیلتِ برآمده از بلاهت و آزِ مارگیر نیز طعمه چربی برای اژدها شدند!

بندها بگسست و بیرون شد ز زیر/ اژدهایی زشت غران همچو شیر ...

در هزیمت بس خلایق کشته شد/ از فتاده کشتگان صد پشته شد ....

مارگیر از ترس بر جا خشک گشت/ که چه آوردم من از کهسار و دشت

واقع اینست که مولوی اژدها را نماد نفس انسان معرفی می کند و می گوید:

نفست اژدرهاست او کی مرده است/ از غم و بی آلتی افسرده است ...

گر بیابد آلت فرعون او/ که بامر او همی‌رفت آب جو

آنگه او بنیاد فرعونی کند/ راه صد موسی و صد هارون زند .....

کرمکست آن اژدها از دست فقر/ پشه‌ای گردد ز جاه و مال صقر

مشخص است مفهوم تقوا را دانستن چندان سخت نیست، اما نگارنده متصور است در این «وانفسا» بد نیست مکرر دقتی در ظرافتِ مفهوم تقوا و پرهیزکاری نیز صورت پذیرد!

اما این ظرافتِ مفهوم کجاست!؟

هر چند در تفسیر این ظرافت بسیار گفته شده و شاید برای توضیح و تفسیر این نکته نیاز به توضیحاتی طولانی است. اما خلاصه ترین شکل از معنا (به جهت امتناع از تطویل سخن) بدین شکل است که تقوا آن عملی را گویند که تو در مظان باشی و آن تبعیت از نفسی که برای تو قابل دسترس باشد و تو از آن پروا ورزی! وگرنه آنچه در دسترس تو نیست و تو خود را بری از آن پنداشته ای تقوایِ تو محسوب نمی شود!

تقوا اینست که آن کودک شکمچرانِ سرنشین خودروی مفروضِ فوق که فرمان کشیدن از دست راننده ، در دسترس اوست، فهمِ موضوع کند و کمی بر شکمچرانی خویش پروا ورزد، پروا یعنی آنکه آن کودک لجبازِ تلافی جو یا بازیگوش از حس انتقام خویش پروا ورزیده و به سبب فهم از نتایج ناگوار تلافی جویی خود از این حس دوری جسته و بر عناد خویش لجام زند و تقوا یعنی اینکه آن کودک ترسیده از بحران، بر هیجان خود غالب شود و بر راننده مجرب خودروی لوکس مفروض اعتماد کند! آری خودروی لوکس ناخودآگاه حسِ دست درازی و انگیزه هدایت را می آفریند؛ تقوا اینست که از نفسِ درون پروا کنیم!

بد نیست همه سرنشینان خودروی لوکس «اصلاح طلبی» (که همواره منویاتی چون صیانت از منافع ملی و حقوق ملت و آرمانهای انقلاب را نصب العین خود قرار داده است) با دوری از نفس، و تحرک بر سبیل فاهمه از آنچه در گذشته نزدیک رخ داده و ممکن است در آینده عودت کند پند گرفته؛ انسجام و ایثار پیشه ساخته و بجای «انا رجل» خوانی و تلاش برای بدست گیریِ هدایت جریان، بر حسب منویات شخصی مان، اجازه دهیم عقل و خردِ جمعی نتیجه بخشد و رانندگان مجرب این اتومبیل را نه تنها مُخل نباشیم؛ بلکه یاری کنیم!

مولوی توصیه ای زیبا در این حکایت نموده است...

اژدها را دار در برف فراق/ هین مکش او را به خورشید عراق

* دبیر شورای هماهنگی اصلاح طلبان استان اردبیل

منبع: تابناک
اشتراک گذاری
نظرات بینندگان
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۴
دكتر معصوم زاده
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۳۳ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۱
سلام جناب خسروا ني - مشكل اصلي رانندگان خودرو ي لوكس هستند كه آيا غاصب هستند يا براساس لياقت امتياز راننده بودن گرفته اند - مثال از مجموعه پزشكي بگويم كه هردو رانندگان انجمن اسلا مي و جامعه اسلا مي پزشكان ؛ انتصابي و رابطه اي بوده اند و تاكنون انتخابات صنفي و برگزار نشده تا از جمع لايق ، خودمان راننده را انتخاب كنيم و ...
تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل ...
مهندس مرادی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۲۸ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۴
موتور اصلاح طلبان در اردبیل نه تنها مانند آن خودروی لکسوس فرضی ، لوکس نمی نماید ، بلکه چون پیکان مدل 50 زوار در رفته و اوراق است . و از آنجا که راننده ای مجرب و کار کشته هم پشت رل ندارد ، چندان عجیب و دور از ذهن نیست اگر سرنشینان کودک ماب آن ، با شیطنتهای بچه گانه خود ، باعث واژگونی پیکان اوراقی شان شوند که به نظر من شده اند !!
پاسخ ها
بهمن
| Iran, Islamic Republic of |
۱۰:۱۲ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۵
احسنت آقای مرادی، وقتی سکان اصلاح طلبی دست چند نفر خام و نپخته که معلوم نیست چگونه انتخاب شده اند بیفتد باید هم پیکان مدل 50 را لکسوس فرض کنند.
حسین
| Iran, Islamic Republic of |
۰۸:۰۷ - ۱۳۹۴/۱۱/۲۷
آفرین مهندس مرادی
ظاهرا آقای خسروانی خود را همان راننده متبحر لکسوس میداند و دیگر اصلاح طلبان را کودکان بازیگوش و شکمچران!
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار