سرویس تاریخ «انتخاب»: امروز باید برویم به کاسل به [با] راهآهن [قطار] شش ساعت میرود. پنجاه فرسنگ راه است. راهآهن خیلی تند میرود. ساعتی هشت نه فرسنگ میرفت. چون در ساعت ده باید برویم امپراطور هم میآید پیشِ ما. شب را خوب نخوابیدم، ساعت هفت بیدار شدم تا رخت پوشیدم، اصلاحی کردم نیم ساعت طول کشید، امپراطور آمد، تا لب پله استقبال امپراطور رفتم و با امپراطور دست داده آمدیم بالا توی اطاق رفته مدتی با امپراطور ایستاده صحبت کردیم تا رفتیم روی صندلی بنشینیم و صحبت کنیم. ایشک آقاسی باشی آمد و گفت کالسکه حاضر است. با امپراطور پایین آمده سوار کالسکه شده راندیم برای گار [ایستگاه مرکزی راهآهن] پتسدام [پوتسدام]، رسیدیم. ایرانیها و عزیزالسلطان از جلو آمده بودند به گار، امینالسلطان، وزیرمختار، امینخلوت هم که با ما بودند رسیدند. پسر بیزمارک [بیسمارک] در گار بود. قدری با او صحبت کردیم. بعد خواستم با امپراطور دست داده وداع کنم گفت که «خیر من تا گار پتسدام با شما خواهم بود و آنجا وداع میکنم.» رفتیم توی ترن، امپراطور جلوی ما نشست. پسر فردریک شارل هم که شاهزاده و جوان خوبی است او هم آمد نشست. امینالسلطان، وزیرمختار هم ایستاده. همینطور با امپراطور صحبتکنان راندیم برای پتسدام. این ترن من هم خیلی خوب و مقبول است، ترنهای پدر امپراطور است که به سلیقه خودش ساخته است. خلاصه صحبتکنان میرفتیم. نشان صورت خودمان را هم به دست خودمان به شاهزاده پسر فردریک شارل دادم. امپراطور خیلی خوشوقت و خوشحال شد و میراندیم تا رسیدیم به گار پتسدام، این گار آن گاری است که آن روز که به پتسدام میرفتیم دیدیم. گار کوچک دیگری است آنجا با امپراطور دست داده وداع کردیم. امپراطور آمد پایین، خودش و بیزمارک و پسر فردریک شارل و همراهان امپراطور ایستادند تا ترن حرکت کرد و از جلوی آنها گذشتیم و راندیم. این راهآهن خیلی تند میرفت طوری که سر آدم گیج میخورد و میخورد زمین و نمیتوانست آدم سرش را از کالسکه بیرون بیاورد. اینجاها که میرویم بحبوحه فرنگستان است و تمام صحرا حاصل است متصل به هم، برای جاده یک وجب زمین خالی بیحاصل دیده نمیشود. تمام هم حاصلهای خوب است. اینجور جاها را همه کس خوب میتواند حاصل بکارد به علت اینکه آب که به حاصل نمیدهند، زمین هم که تمام خاک است و یک تکه سنگ که آدم بادام بشکند ندارد، در این صورت کاشتن حاصل خیلی سهل است. عجب این است که از جلفا الی ده پانزده فرسنگ که از اینجا آمدیم رنگ خاک ها تمام سفید بود، از ده پانزده فرسنگ که رد شدیم رنگ خاکها سرخ شد. در این ده پانزده فرسنگ که آمدیم تمام جلگه و جنگل هیچ نبود مگر از دور گاهی دیده میشد. از قفقاز الی این ده پانزده فرسنگ یک تکه سنگ در این صحرا ندیدهام.
خلاصه راهآهن در نهایت تندی میرفت ما هم میرفتیم. عزیزالسلطان [ملیجک دوم] هم پیش ما بود، راه میرفت، صحبت میکرد، گاهی قهر میکرد، گاهی بازی میکرد. اغلب واگن نوکرها هم راه به واگن ما ندارد، اما مهدیخان پیش عزیزالسلطان بود و با هم بازی میکردند، پرتقال میخوردیم، چکلکهای [توتفرنگی] خوب میآوردند میخوردیم. میرفتیم، ناهار را هم امروز چون چاره نیست، گوشت سرد به مردم میدادند؛ توی کاغذهای بسته بسته نان و گوشت سرد و چیزهای خوب گذارده بودند، هر بسته را با یک شیشه شربت به یک آدم میدادند. به قول فرخخان مرحوم که تصدقی میدادند. ما هم از همان ناهار خوردیم. خیلی که راندیم از رودخانهها دریاچهها و پلها گذشتیم. بعد به یک شهری رسیدیم و از توی شهر گذشتیم. بعد رسیدیم به شهر «مَقدبرغ» [ماکدبورگ]. اینجا دولت آلمان قلعه نظامی دارد و ساخلو دارد. خود مقدبرغ هم شهر معظم بزرگی است. ازمقدبرغ که گذشتیم صحرای صاف مبدل به پست و بلندی شد و جنگل شد، جنگلهای زیاد و بزرگ و کوچک بود. درختهای جنگل هم سرو کاج نبود، درختهای جور دیگر بود، اما خیلی بود و جنگلهای باصفا بود. بعد تپهها و بلندیها پیدا شد که تمام این بلندیها و تپهها پر از درخت و جنگل بود. زنهای زیاد توی صحرا راه میرفتند و حاصلها را آرایش میکردند. اما به قدری تند میرفت راهآهن که کسی آنها را نمیتوانست تشخیص بدهد. از توی این راهآهن هم راهآهن بود که متصل میآمد و میرفت. چون اینجاها تپه و پست و بلند بود و از جلو هم کوهی بود باید از تونلی بگذریم، همینطور که میرفتیم یکدفعه دیدیم کالسکهها تاریک شد، مثل شب و به قدر یک دقیقه طول کشید که از این تونل گذشتیم. اما با این تندی که این راه میرفت در این یک دقیقه باید پانصد ذرع از تونل گذشته باشیم.
خلاصه همینطور میراندیم، از کوهها، تپهها گذشتیم و گاهی به جلگه میرسیدیم گاهی باز کوه میشد و از رودخانهها و پل میگذشتیم تا بالاخره پنج ساعت از ظهر گذشته رسیدیم به شهر «هس کاسل». در گار پیاده شدیم. لوازم تشریفات که در هر جا معمول بود بجا آوردند. صاحبمنصب زیادی ایستاده بودند. سرباز ایستاده بود موزیکانچی ایستاده بود، موزیکان زدند، از جلوی فوج گذشتیم. سربازها از جلوی ما دفیله [رژه] کرده گذشتند.
این هس کاسل شهر نظامی است. این جنرال کورلمان مهماندار ما حاکم نظامی و نواحی شهر هس کاسل است. تمام صاحبمنصبها را معرفی کرد. مدرسه نظامی این شهر دارد که تحصیل میکنند. خلاصه بعد از تشریفات با مهماندار سوار کالسکه شده آمدیم به عمارت.
رسیدیم به عمارت عالی، پیاده شدیم، بسیار عمارت عالی مجلل مزین خوبی، منظر خوبی دارد، به میدان بسیار بزرگ عالی نگاه میکند. این عمارت محل سلاطین و دوکهای کاسل بوده است. در جنگ آخری که گیوم بزرگ با اطریشها کرد معروف به جنگ سادوو است این شهر کاسل را از دوکنشینی خارج کرد و جزء ایالت پروس کرده است. جمعیت این شهر به قدر شصت هزار نفر آدم میشود. شهر کوچک مقبول قشنگ بسیار خوبی است. اهالی اینجا هم نسبت به سایر شهرها که دیدم فقیر به نظرم آمدند. شهر صنعتی هم نیست که در اینجا کاری چیزی بتوانند بکنند. پارک خوبی دارد. در وقت ناپلئون اول اینجاها را امپراطور که ناپلئون باشد به جنگ گرفت و تصرف کرد و اسم این کاسل را وستهفالی گذارد و اینجا را پایتخت قرار داد. ژِرِم برادر خودش را پادشاه اینجا کرد. این ژرم پدر لوئی ناپلیونی است که حالا هم زنده است و او را پُلم پُلم میگویند.
هوای اینجا خیلی خوب و خیلی سردتر و بهتر از ورشو و برلن است. عمارتی که ما در آنجا منزل داریم در میدان بزرگی واقع است، موسوم به میدان فردریک، قریب سیصد ذرع طول و صدوپنجاه ذرع عرض دارد. عمارت در مشرق میدان و در کنار واقع است و موسوم به عمارت الکترال است. قریب صد سال قبل بنا شده است. در وسط میدان مجسمه بزرگی است. مجسمه لانداکرا و فردریک دوم که در سنه 1785 مطابق... [۱۱۹۹ ه ق] هجری سنه در زمان حیات خودش از طرف وکلای ملت برپا شده است.
نیم ساعت بعد از ورود کالسکه خواستیم با مهماندار سوار شویم برویم در پارک این شهر گردش کنیم. در آخر همین میدان دروازهایست بالای آن عقابی با بالهای بازکرده، از دروازه گذشتیم، دو سه پیچ خوردیم، راه راحتی بود، قدری سرازیر به پارک رسیدیم. پارک بزرگ بسیار خوبی است، درختهای زیاد دارد، همه جور، کاجهای باشکوه دارد، درختهای جنگلی و جنگلمانند کاشتهاند. سبز و با طراوت، خیابانهای زیاد پیچدرپیچ، دریاچه دارد که رودخانه فولدا تشکیل داده، در میان دریاچه جزیرهها هست. به بعضی از این جزیرهها میبایستی با قایقهای کوچک برویم. خطر داشت نرفتیم. به یکی از جزیرهها راهی بود با قایق پهن، عریض، طنابی از این کناره به آن کناره کشیدهاند. قایقچی دست خود را به طناب میگیرد و میراند. در این قایق به جزیره رفتیم. در وسط جزیره تپه بزرگی بود. از راه پیچ پیچی که خیلی راحت بود به سر تپه رفتیم. منظر خوبی داشت. کوههای عمارت ویلهلمسهو و کوه هرکول پیدا بود. در کنار راهی که از تپه بالا میرود و در اطراف تپه دسته دسته گُلکاری کرده بودند، سنگهای مصنوعی سنگلاخ ساخته میان سنگها گُل کاشتهاند. از همه قبیل گلهای کوههای آلپ و گلهای هوای گرم خیلی مختلف خیلی باصفا. اغلب این گلها را ندیده بودیم. خیلی را میشناختیم، حتی لوشان که در کوههای... پیدا میشود در اینجا بود و بعضی از گلها که در کوههای ایران دیدهایم. امینهمایون و میرزا محمدخان و احمدخان و ابوالحسنخان با ما بودند.گردش کردیم. در پارک زن و مرد و اطفال زیاد جمع شده بودند.
در این شهر ایرانی ندیدهاند، خیلی به دیدن ایرانیها حریص هستند. اطفال و دخترها با کاسکه ما میدویدند. زنها و مردها ایستاده بودند هورا میکشیدند. زنها دستمال تکان میدادند. از اطراف گُل به کالسکه ما میریختند. اظهار شادی میکردند و به قدری زنهای خوشگل و دخترهای مقبول در اینجا دیدیم که در هیچ جا ندیده بودیم، حقیقتا خوشگل بودند.
بعد از گردش سوار کالسکه شده به عمارت مراجعت کردیم. بعضی از همراهان مثل عزیزالسلطان و امینالسلطان و مجدالدوله و پیشخدمتها بعضی در عمارت منزل دارند، بعضی دیگر در هطل [هتل] که نزدیک عمارت است مثل صدیقالسلطنه، ناصرالملک، اعتمادالسلطنه و سایر. قدری در عمارت گردش کردیم، عمارت دوکهای قدیم هس است. در آخر مائه [سده] هیجدهم مسیحی ساخته شده. اطاقهای بزرگ، سالونها دارد. بسیار عالی، باشکوه، هریک به یک رنگ با مبلها و پردهها حقیقتا سلیقه معماری و زینت داخل اطاقها کامل است. اسباب و مخلفات قیمتی، چهلچراغها، جارها، ساعتها، به سبک همان زمان، تابلوها، مجسمههای مرمر، خلاصه خیلی عالی و مزین است. حالا مال دولت است، کسی در آنجا منزل نمیکند مگر امپراطور اینجا بیاید یا مهمان امپراطور - کرلمان مهماندار ما که حاکم نظامی اینجا است در عمارت بلوو منزل دارد که خیلی خوشمنظر و باصفا است.
بعد از دیدن عمارت آمدیم سرِ شام. در بین شام صدای موزیک بلند شد، جنرال و صاحبمنصبان دیگر آمدند که به ما اعلام کنند از بالکن تماشا کنیم. برخاستیم، به بالکن آمدیم، دیدیم دو سه دسته موزیکانچی افواج موزیک میزنند و سرباز زیاد حلقه زدهاند و در میان حلقه ایستادهاند. مشعلهای نفتی به دست که همه میدان و عمارت متعفن شد. برای دیدن همین موزیکانچی و این مشعلهای متعفن جنرال، امینالسلطان و سایر را هم از سرِ شام نصفهکاره بلند کرده بودند و تماشا آمده بودند. ما قدری ایستادیم. دیدیم تماشایی ندارد و از گندِ نفت آدم خفه میشد. زود گفتیم درهای اطاق را ببندند متعفن نشود شب بتوانیم اینجا بخوابیم. دوباره آمدیم سرِ شام. موزیکانچی همانطور میزدند و مشعلها تعفن میکردند. امینالسلطان و سایر در بالکن بودند. جنرال هم که با آن تشریفات آمد به ما اعلام کرد، سایرین را از سرِ شام کشید، فهمید چندان مزه ندارد و بد شده، پیرمرد هم هست، دود به حلق او رفته بود. یواش در رفت. برای همین موزیکان و مشعل به قدر سی هزار جمعیت زن و مرد در میدان جمع شده بودند. مثل این است که اینها هیچ ندیدهاند. موزیکانچیها مدتی زدند، ما سرِ شام بودیم. بعد از شام خواستیم بخوابیم اطاقهای ما رو به میدان است و صدا و قال و قیل زیاد است؛ از یک طرف کالسکهها که میگذرند از یک طرف عرادهها که به سگ بستهاند و در این شهر تازه دیدم با سگ بار میکشند. طرموی [تراموا] در اینجا مثل وارشوی [ورشو] و غیره که دیده بودیم با اسب نیست، با بخار حرکت میکند. مثل راهآهن کوچک سبکی و در جلو طرموی برای این که کالسکه و عابرین را خبردار کنند از جلوی آنها رد بشوند بوقی میزنند. صدای بلند زننده دارد. همهمه از جمعیت آمدوشد شنیده میشود. این همه صدای کالسکه و عراده و سگ و بوق و همهمه ما باید بخوابیم و مردم، اینجاها تا چهار ساعت از نصف شب گذشته این صداها هست. آن وقت از صدا میافتند که خدا صدای اینها را بِبُرد. باز آفتابنزده صداها شروع میشود. نمیدانیم اینها کی میخوابند.