درامدی بر نمایش خون و گل سرخ بهزاد فراهانی

کامل حسینی
کد خبر: ۶۸۳۱
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۸:۵۶ 22 February 2015
مردم فرهنگ دوست رشت در آخرین شب های دومین ماه زمستان طی سه شب میزبان تئاتری با عنوان خون و گل سرخ از استاد نمایش بهزاد فراهانی بودند. نمایشی که روایتگر تضاد و جنگ دو قطب متضاد در قالب دو نماد خون و گل سرخ بود. شروع نمایش از‌‌ همان اوایل عمق تراژدی را برای ما بیان می نمود؛ مرگ افراد شرور به رنگ خون و در کالبد کسوت سلاخی. نمایش تراژدی در بنیان خانواده بود. خانه‌ای با خانواده‌ای روی آب؛ پسر شیرین عقل از نگاه مردم و از دیدگاه مخاطب با اندکی مسامحه ساده دل. قبل از آوردن تابوت شروع نفرت باران مردم شروع می‌شود. مرده‌ای که با پای پیاده و متحرک و زنده زیر سنگباران و نفرت مردم قرار می‌گیرد به سبب بدی‌ها و خون‌های که در دنیا به ناحق ریخته است. اکنون کدام ترژدی و مصیبت باقی مانده است؟ اصولا این مصیبت‌ها و درد نفرت‌ها و همچنین حاصل شرارت‌ها برای چه کسانی باقی مانده است؟ برای پسر جوان خانواده و مادر همیشه مظلوم. مادری که مانند پسر جوانش از شر این مرد فوت کرده در امان نبوده است. عمق مصیبت و رنگ خون هم اینجا بیشتر نمایان می‌شود.

مخاطب هنگام مشاهده تئاتر با خود می اندیشد کدام مورد در حیات یک جوان اهمیت دارد؟ دوست دارد کدام آرزویش برآورده شود؟ مرگ پدری که نتوانسته است پدر خوبی برای فرزندش وهمچنین شوهر مهربانی برای همسرش باشد؟ یا این آرزویش برآورده شود که جامعه به فطرت پاک او اعتماد کند و با خشونت و بد رفتاری زمینه‌ی قصاب شدن اورا فراهم نکند؟ یا با آرزوی دلش با دختر مورد دلخواه زندگیش را زیر یک سقف ادامه دهد؟ این‌‌ همان پرسش مهم و سرنوشت سازی است که در نمایش خون و گل سرخ به نویسندگی و کارگردانی بهزاد فراهانی طی اجرای سه شب در رشت مطرح ‌شد و سپس از طریق خلق واقعیتی تکان دهنده در محیطی روستایی ما را به سمت پاسخی کشاند که جالب و هیجان انگیز است.

نمایش آقای فراهانی به زبانی ساده و خودمانی داستان جوانانی ساده دل و فطت پاک بازگو می‌کند که به سبب تربیت اجتماعی و فضای خونینش با گل سرخ و رنگارنگ لجاجت دارد. با خون و شمشیر و خشونت عادت کرده است اما‌گاه گاه بخاطر فطرت پاکش می‌داند که قربانی چه رفتارهای شده است. از‌‌ همان اوایل با روح پدر درگیر می‌شود او را مسبب سیاهی‌هایش می‌داند. مانند برخی از جوانان امروزی که به علت نامهربانی و تربیت نامناسب پدر مدام از پدر دلخورند و تو گویی بعد از مرگ هم با روح و روان آن‌ها در ستیز و نارضایتی هستند. رفتار نامناسب و خشن و عدم درک روحیه‌ی این جوان توسط مردم هم بر مسئله و پر رنگ شدن تراژی دامن می‌زند. در حین اجرای نمایش با ورود روشنفکر و معلمی آگاه قضیه دگرگون می‌شود. مدرسه به عنوان دگرگون شدن خانه به جهتی مثبت گام بر می‌دارد. معلم به عنوان نماد روشنفکری با اخلاق مدارا از او دعوت می‌نماید که فراش مدرسه باشد. یعنی او سلاح سرد و خون ریختن و سلاخی را کنار بگذارد و خادم مدرسه و دانش شود!

معلم با در دست داشتن «گل سرخ» رنگی سرخ به صحنه‌ی نمایش زندگی می‌بخشد اما نه از جنس رنگ خون بلکه از رنگ عاطفه و گل سرخ. بعد از این ماجرا است که پسر جوان متحول می‌شود با‌‌ همان فطرت پاکش. صحنه‌ای را به خاطر بیاوریم که با زنان روستا سخن می‌گوید که دیگر گوشت نخورید بلکه به جایش علف بخورید. این جمله در نمایش آقای فراهانی اوج نقطه عطف دگرگونی جوان پاک سرشت از سرخی رنگ سلاخی و خون به رنگ سرخی با گل سرخ است... او نمی‌داند با ادبیات مناسب‌تر و بهتر بگوید که گیاهخوار باشید می‌گوید علف بخورید. شاید بتوان گفت که این زیبا‌ترین دیالوگ نمایش است که توانسته است تغییر روحیه‌ی این جوان را نمایش دهد.

اما متاسفانه باز هم زنان منظور و دل پاک او را نمی‌خوانند و اورا با لحن شدیدی سرزنش و دشنام می‌دهند. در هر حال در بیشتر اوقات این جامعه است که با چنین افرادی نمی‌داند چگونه برخورد نماید و این نمایش چنین حقیقت مهمی را برای ما بازگو می‌نماید. انگار پاسخ پرسشی که در اوایل در این نوشته مطرح شد یافته‌ایم.

جوان شاید دیگر به فکر پیدا کردن همسر دلخواهش نیست یا اهمیت چندانی برایش ندارد. آنچه اهمیت خود را دوچندان می‌نماید و در واقع سرچشمه‌ی آرزوهای اوست این است که مانند «خانم معلم» در نمایش، جامعه با خشونت و سلاخی پاسخش را ندهد. به او احترام شایسته بگذارد و به فطرت پاکش اعتماد ببخشد. او را در راه دانش و روشنفکری قرار دهد تا دیگر دستانش با رنگ گل سرخ سرخ شود نه با خون سرخگون شود.
اشتراک گذاری
نظر شما
Chaptcha
حروفي را كه در تصوير مي‌بينيد عينا در فيلد مقابلش وارد كنيد
آخرین اخبار